قصه از آنجا آغاز میشود که مینا، دختر كندلوسي، صدای دلنوازی داشت و هر شب در اتاق خود آواز میخواند.
یک پلنگ شیفته آواز مینا میشود و به نزدیک پنجره میآمد و به آواز او گوش میداد.
این آغاز قصهای عاشقانه و واقعی با طعم افسانه و زیبایی است. شگفتی این حکایت آنجا رخ مینماید که سرانجام شبی پلنگ بر اثر گلوله مردمان دهکده با تنی زخمی راه جنگل را در میان زمستان سرد و برفی طی میکند و مینا به هوای یافتنش شب هنگام به سیاهی جنگل و سوز و سرما میزند. در آن شب مينا دلش میخواست دردناکترين ترانه و آوازش را بخواند. مينا آوازخوان پا به جنگل مه گرفته گذاشت و برای هميشه در چشم تَر جنگل گم شد و هیچگاه دیگر خبری از آمدن مینا و پلنگ در فضای دهکده نپیچید.
قصه مینا و پلنگ بيش از يكصد سال پیش در یکی از روستاهای ییلاقی مازندران به نام کندلوس در کوهستانهای نوشهر در میان جنگلهای انبوه و دست نخورده آن زمان بوقوع میپیوندد.
قصههای فراوان و اشعار دلنشین زیادی از قصه مینا و پلنگ سالها پس از مرگ این دو نقل شده و سرانجام ناتمام این قصه، ذائقه بسیاری از مردان و زنان دیار کجور را به سرایش وا داشته است؛ قصههایی که هنوز بر لبان اهالی این مرز و بوم زمزمه میشود. هنوز پیرمردها و پیرزنهای کندولوس با چشمانی اشکآلود از این دو تعریف میکنند.
خانه مینا و پلنگ خانهای کاهگلی و زیبا و کلهچوی در دهکده کندلوس که گردشگران داخلی و خارجی از آن دیدن میکنند و علاوه بر بافت سنتی و تاریخی خود بواسطه محل وقوع قصه مینا و پلنگ از جاذبههای فرهنگی و غنای آیینی برخوردار است.
خانه مینا و پلنگ در ابعاد عرفانی، زیستمحیطی، تاریخی و فرهنگی و البته جامعهشناسی قابلیت ارزشگذاری کمنظیری دارد.
یکی از شاخصههای فرهنگ و تمدن تاریخی در مشرق زمین، رابطه عارفانه انسان و حیوان است که در رابطه مینا و پلنگ به درستی یافت میشود و مستندات فراوان و عینی هنوز بر جا مانده که این داستان کاملاٌ واقعی است.